رمان ترنم فصل سوم


فردا صبحش باهاش تلفني صحبت كردم . احساس مي كنم هر روز بيشتر از قبل دوستش دارم. ولي اون... يه طورايي بين خواستن و نخواستنه . هم نمي خواد با من باشه هم مي خواد با من باشه! انگار از اين كه من بهش وابسته شم مي ترسه ... حرف اميد و هما رو وسط كشيد و يه طورايي به زبون بي زبوني منظورش به من بود .
_
ببين عزيزم از قديم گفتن كبوتر با كبوتر باز با باز . هما اون طرف دنيا اميد اين طرف دنيا . وابسته شدن با 4 تا عكس اس ام اس و تلفني صحبت كردن نيست . به اينه كه كنار هم باشن همو كنترل كنن . الان تو مي دوني اميد با چند نفره ؟
_
نه من از كجا بايد بدونم ؟
_
اصلا چرا اميد بدبختو همش بگم . خودمو مي گم . تو تا به من اعتماد نداشته باشي نمي دوني من با كي هستم مي دوني ؟ البته عزيزم تو به من اعتماد داري ديگه ؟
واي اينقدر جالب گفت اميد بدبخت كه نگو! هنوز داشتم مي خنديدم ميان خنده گفتم : بله بله بله بله بله بله من به تو اعتماد دارم .
شب ساعت 11 ونيم بود . مي خواستم بهش اس بدم ولي اون پيش دستي كرد ! خيلي مي ناليد از اين كه باباش واسه ي روز مرد واسش چيزي نخريده !!
_
كجايي ؟
_
توي اتاقمم
_
منم اتاقم . طبق معمول گيتار مي زني ديگه ؟
_
آره ترنم ولي آروم مي زنم چون بابا اينا خوابيدن
_
اين جا هم همه خوابيدن . غصه ي فردا رو گرفتم
_
امتحان داري ؟
_
نه پس فردا دارم ولي يه فصل مونده نخوندم .
_
مي خواي صبح بيدارت كنم ساعت 8 ؟ آخه آدم صبح بهتر ياد مي گيره
_
آره ممنونت ميشم . ماه رو مي بيني الان ؟
_
نه چطور ؟
_
همينطوري آخه نورش افتاده توي اتاق خيلي رويايي شده .
_
دستش درد نكنه .
_
مگه ماه دست داره ؟!
_
نمي دونم ولي دستش درد نكنه !
_
كادوي بابات چي شد ؟
_
چون خيلي سنگينه هنوز آماده نشده !
_
لابد مي خواد واست ماشين بگيره !
_
حتما ديگه ! اون ماشين كه مي خوام 17 ميليونه .
_
چي مي خواي حالا به سلامتي ؟
_
سلامت باشي . ايشالا مي خوام گل بگيرم
سريع به هما اس دادم : ماشيني داريم كه اسمش گل باشه ؟اونم گفت نه!
به سامان گفتم : گل ؟
_
آره ترنم
_
به سلامتي راستش تا حالا اسمشو نشنيده بودم!
يكم ديگه به هم اس داديم و تقريبا ساعت 1 ونيم بود بهش گفتم فردا كار داري بخواب من كه چشمام خواب نداره .
_
باشه با اجازت مي خوابم ولي تو هم بخواب ديگه
_
خوابم نميبره
_
به خاطر من بخواب
_
چشم به خاطر تو...شب بخير
يه اخلاق خاصي داره ! يه طورايي مرموزه . هر دقيقه يه طوريه . يه دقيقه با احساس ترين آدم روي زمين ميشه يه دقيقه بعد بي احساس ترين ! سر در نميارم . كاش مي شد مي دونستم هدفش چي بوده از دوستي با من!
صبح واسه نماز 4 بار بهش زنگ زدم ولي بيدار نشد ! خودش مي گه من خرسم ! ساعت يك ربع به 8 صبح گوشيم زنگ زد . توي حالت گيجي جوابشو دادم و با يه حالت خواب آلود !
وقتي قطع كردم هي مي خواستم از سر جام بلند شم ولي تواناييش رو نداشتم ! خوابم هم نمي رفت . خواب و بيدار بودم تا ساعت 10 توي رخت خواب بودم ! دو دقيقه خواب دو دقيقه بيدار! ساعت 10 تا 1 درسم رو خوندم . مامان و تبسم رفتند مسجد . منم زنگ زدم به سامان .
_
صبح وقتي بهت زنگ زدم هي مي خواست خندم بگيره ! بعدش كلي خنديم آخه يه طوري صحبت مي كردي كه من فكر كردم دور از جون مي خواي پس بيوفتي !
بعدشم اداي منو در آورد ! بايه صداي مثلا خواب آلود گفت : سلام خوبم آره بيدارم.بيدارم بابا! بعد گفت : من گفتم الان كله ي منو مي كني ! ولي خداوكيلي دستت درد نكنه شادم كردي اول صبحي !
_
مرسي بيدارم كردي !
_
خيلي هم بيدار شدي! مطمئنم خوابيدي بعد اين كه قطع كردي .
_
نه باور كن نخوابيدم !
_
جون سامان نخوابيدي ؟
_
نه به خدا !
_
يعني همون لحظه از سر جات بلند شدي و برپا دادي ؟! مطمئنم تا 10 توي رخت خواب بودي و 2 دقيقه بيدار 2 دقيقه خواب بعدش پاشدي يكم درس خوندي!
_
آفرين ! اصلا يه طوري گفتي كه انگار خودت اين جا بودي !
_
ديگه كاريه كه ازمون بر مياد!
_
صبح هم كه پا نشدي !
_
عزيزم دير خوابيدم خب !
_
چي مي گي ؟! منو تو كه با هم خوابيديم!
_
عزيزم خب...
_
صبر كن صبر كن نمي خواد بگي ! تو مردي فرق مي كنه دختر ها زود تر بيدار مي شن ! ( هميشه اينا رو مي گه!)
_
آفرين خوب ياد گرفتي !
_
ديگه به هر حال كاريه كه ازمون بر مياد!
_
ديگه اگه سر كل كل باشه ، شده چوب كبريت بذارم لاي چشمام بيدار مي شم!
_
ببينيم و تعريف كنيم !
_
مي بيني تعريف هم مي كني !
يكم ديگه با هم صحبت كرديم و بعدش قرار شد وقتي از سر كار اومد اس بده . از يه طرف خيلي خوش حالم كه باهاش آشنا شدم چون خيلي ماهه! از طرف ديگه هم مي ترسم از تنها موندن ! داشتم با هما صحبت مي كردم بهش گفتم : كاش زن سامان بميره !
_
مثل اون موقع هاي مني ! منم هميشه مي گفتم ايشالا زن فريد بميره ! ترنم بهش وابسته نشو منو ببين ! به خاطر خودت مي گم
_
سامان خيلي خوبه ... خيلي خوب . كاش اونم مثل من عاشق... حرفمو بريدم! گفتم : كاش اونم مثل من ، منو دوست داشت!!
سامان شب عروسي دعوت بود . يادم رفت بپرسم عروسيه كي هست حالا ! من اول به خاطر پويا باهاش دوستيمو شروع كردم ولي حالا... ولي حالا حتي پويا هم بهم مي گه : اگه احساس مي كني كه پاياني نداره تمومش كن! چقدر راحت مي گه ! من اين كار رو نمي كنم ! يعني نمي تونم بكنم اين كار رو ياد " عشق مني " گفتن سامان ميوفتم دلم مي ريزه . حالا چه راسته چه دروغ ... ولي من دوست دارم اين حس رو . فقط نمي تونم بهش چيزي بگم از علاقم .
شب بهش اس دادم : رفتي عروسي خوش گذشت ؟
_
نرفتم حوصلم نگرفت الانم با مادرم بحثم شد از خونه زدم بيرون
_
چرا ؟ سر چي ؟
_
سر لباسام . هي لباس هاي منو ميده به فقيرا ميگم نده ميگه گناه دارن . اعصابم رو خورد كرده .
خندم گرفت! سر چه چيزي با مادرش بحث شده . فكر نمي كنم چيز خيلي مهمي باشه!
بعد امتحان كه اومدم خونه خوابيدم . خيلي خسته بودم . از خواب كه بيدار شدم كيميا اس داده بود .
_
نترس سامان نيستم! عصر بريم سينما ؟ جون سامان بيا بريم!
رفتم كه به مامانم بگم ! توي اتاق پشت پنجره ايستاده بود .بابام تازه در رو باز كرد و اومد توي حياط ! بايه حالت لوس گفتم :
_
مامان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامانم هم مثل لحن خودم گفت : بلهههههههههه
_
مامان مي ذاري عصر برم سينما ؟
_
نخيررررررر
اونقدر اصرار كردم و بوسش كردم كه بالاخره گفت خب برو ولي بار آخره! هر سري همين رو مي گه !
عصر با كيميا و داداشش رفتيم سينما ! توي ماشين كه بوديم كيميا گفت فيلمش ترسناكه .
داداشش گفت : از كجا مي دوني ؟
كيميا با يه حالت خنده داري : خب هر كس ديگه هم حتي اگه فقط اسم فيلم رو بشنوه ميفهمه ترسناكه ديگه! نه پس طنزه!
داداشش گفت : حالا ما مي خنديم ميبينيم طنزه يا ترسناك!
فيلمش واسه ي افراد زير 13 سال ممنوع بود! كل سالن سينما به 10 نفر نمي رسيد ! ولي خيلي خنديديم و خوش گذشت . وقتي توي ماشين بوديم به سامان اس دادم : سامان جان من با دوستم داريم ميريم سينما با اجازت! بعدش به كيميا گفتم ديگه خيلي دير جواب بده نيم ساعت ديگه ! كيميا هم گفت : به همين خيال باش!
به همين خيال هم موندم ! ساعت 9 اومدم خونه ولي خبري ازش نشد . بهش دوباره اس دادم كه من رسيدم خونه تو كجايي ؟! ولي باز هم جواب نداد تا ساعت 11 و نيم! باز دوباره خودم بهش اس دادم ولي اينبار خيلي عصباني بودم .
_
چرا جواب ميدي ؟
_
گلم چيزي نگفتي كه جواب بدم
_ 2
تا اس دادم . ندادم ؟
_
به خدا اولين اس كه دادي 10 دقيقه پيش بود اونم گفتي چرا جواب نميدي !
_
باشه قبوله...
_
شب اس دادي كه من تازه رسيدم خونه ، منم بهت زنگ زدم گفتم كه الان پشت فرمونم رسيدم خونه بهت اس ميدم عزيزم.
_
جانم ؟؟؟خوابي ؟؟؟؟ اس رو درست دادي ؟؟؟ به قران اگه تو به من اس داده باشي...
بعد نيم ساعت كه كم كم نا اميد از جواب دادنش شده بودم و ساعت رو گذاشتم واسه ساعت 4 صبح كه واسه نماز بيدار شم و خوابيدم! تازه داشت خوابم مي برد كه اس داد : الان كه دارم فكر مي كنم مي بينم اشتباهي به جاب تو به آيسان زنگ زدم
_
فكر كردم خوابت برده... خسته نباشي صداي خواهرت رو تشخيص نمي دي ؟ خواهرت نگفت با تو كاري نداشتم ؟
_
به خدا صداي ضبط ماشين زياد بود متوجه نشدم .
_
باشه...حواستو جمع كن واسه ي خودت بهتره
_
باشه چشم
ديگه بهش اس ندادم يكم اعصابم از دستش خورد بود! نمي دونم چرا ! اونقدر اعصابم خورد بود كه حتي واسه ي نماز هم بهش زنگ نزدم . فرداش ساعت 9 و نيم از خواب بيدار شدم و تا عصر يك ريز درس مي خوندم حتي يك دونه اس هم بهش ندادم! ديگه ساعت 6 و نيم بود كه زنگ زد .
نمي دونم بحث چي شد كه حرف عشق و عاشقي اومد وسط ! باز دوباره گفت عاشق هيچ كس نشو ! سخنرانيش گل كرده بود اساسي !
_
ببين عزيزم عشق بيشتر بين افراد 15 تا 20 ساله به خصوص دخترا رخ مي ده ! اگه با هم ازدواج كنند تقريبا 70 درصدشون به طلاق مي انجامه! از هم دل زده مي شن! يعني بيشتر پسر ها دل زده مي شن!
هدفش از گفتن اين حرفا چيه واقعا ؟! نكنه فكر مي كنه من عاشق دل خستشم ؟ چرا بايد اين طور فكر كنه ؟! گفتم: ديروز به كيميا گفتم كه خيلي دير جواب بده نيم ساعت ديگه! اونم گفت به همين خيال باش!
_
ا ؟ خب شنبه امتحان داري ديگه ؟ شنبه بعد امتحان زنگ مي زني ميذاري روي آيفون من با اين كيميا خانومتون كار دارم صبر كن .
مي خواستم بهش بگم عكس منو به مامان و خواهرت نشون دادي يا نه ولي پشيمون شدم ولي يكم دير شده بود ! آخه گفتم : راستي... بعد حرفمو خوردم گفت : جانم بگو ؟
_
هيچي هيچي
هي پشت سر هم مي گفت : بگو بگو بگو بگو بگو!
_
ببين عزيزم هي نگو بگو نمي گم!!!!!!!!!
فقط توي دلم دعا دعا مي كردم كه نگه جون سامان بگو وگرنه مي موندم و مجبور مي شدم بگم اون وقت خيلي تابلو بود!
_
چيز مهمي نبود ( لاقل واسه اون چيز مهمي نبود )
_
اگه واقعا چيز مهمي نبود ، بگو به خدا چيز مهمي نبود!
واسه ي چه چيزي آدمو قسم ميده...
_
به خدا چيز مهمي نبود ...
_
باشه خب شب اس بده ديگه...
_
باشه خدافظ
_
خدافظ
فكر كنم از دستم ناراحت شد . ولي بعد اون همه بحث كه گفت عاشقي چيز خوبي نيست و از اين حرفا خيلي بد مي شد اگه چيزي مي گفتم . احساس مي كنم فكر مي كنه من بايد عاشقش باشم!ولي اينطور نيست ... نبايد اين تفكر رو داشته باشه .
شب با كيميا صحبت كردم و همه چيز رو واسش تعريف كردم . خنديد و گفت : يادت باشه شنبه بهش بگم اون تلفن خونه هست كه روي آيفون ميگذارن گوشي رو ميگذارن روي اسپيكر بي سواد
_
تو رو خدا بهش نگيا آبروم ميره!
چه سوتي مسخره اي ! شب حوصلم خيلي سر رفته بود . طبق معمول پاي كامپيوتر بودم . به سامان اس دادم گفتم چه كار مي كني ؟
_
دارم گيتار مي زنم
_
اگه مي گفتي دارم گيتار نمي زنم تعجب مي كردم !
_
دوست خيلي خوبيه .
_
عصر مي خواستم يه چيزي بگم يادم رفت
_
چي بگو عزيزم ؟
_
همه تا دچار عشق نشدن مثل تو حرفاي خوب خوب زياد مي زنن . ولي بعدش قيافشون ديدنيه
تا 35 دقيقه ي بعدش جواب نداد . باز بهش اس دادم : عزيزم خيلي رفتي تو فاز گيتار يادت رفت داشتيم با هم اس بازي مي كرديم.
مي خواستم بهش بگم منم مي خوام بشنوم! ولي نمي دونم چرا روم نشد دوست دارم باز دوباره بخونه واسم . صداش خود آرامشه ... حد اقل واسه من . يادمه اول دوستيمون بهش گفتم : تو بايد خواننده شي استعدادشو داري ! بچه پرو گفت : خيلي ها بهم مي گن ولي خودم نرفتم دنبالش ! چه از خود متشكره !
بالاخره جواب داد : نمي دونم ولي عاشقي توي كار سامان نيست .
_
ببينميم و تعريف كنيم . خوشم مياد مثل خودمي راضيم ازت ( دروغ گو هم شدم )
_
مرسي عزيزم
_
سامان احساس مي كنم خيلي بي حوصله اي . ببخشيدا!
_
آره خسته ام ولي خوابم نمي بره!
من منظورم از اين كه بي حوصله اي به كل جريان دوستيمون بود ! به قول كيميا گيجه! واسه ي كيميا تعريف كردم كلي خنديد!
مامانم اينا خونه نبودن . كيميا اومد خونمون . از صبح از سامان بي خبر بودم تا ساعت 8 شب ! 8 بهش زنگ زدم و گفتم كه كيميا پيشمه. گفت : صدا روي ميكروفونه ؟!
يك دفعه كيميا زد زير خنده! اون از آيفون اينم از ميكروفون! قبل اين كه زنگ بزنم به كيميا گفتم : توروخدا توروجون من يه وقت جريان اسپيكرو بهش نگيا! آبروم مي ره!
اونم چيزي نگفت . يكم ازش دلخور بودم به خاطر اين كه خبري ازش نبود .
با هما رفتيم پارك . ساعت 6 عصر بود .طبق معمول از سامان بي خبر بودم .به هما گفتم از صبح ازش بي خبرم ولي باورش نمي شد! گفت : اصلا بهش اس نده اگه نداد فقط آخر شب بهش بگو : شب بخير . همين! ولي كيميا گفت اون كه متوجه نميشه ازش ناراحتي ! اونم ميگه : شب تو هم بخير!اون وقت ضايع مي شي! من ديوونه ولي دلم طاقت نياورد . وقتي اومدم خونه بهش زنگ زدم . سر كار بود داشت مي رفت خونه . همه چي عالي بود!هيچ مشكلي وجود نداشت . هيچ مشكلي ولي...بعد صحبت هامون گفت كه يك ربع ديگه ميرسم خونه و بهت زنگ مي زنم . يك ربع شد 3 ساعت ولي خبري ازش نشد
كجايي تو؟
_
خونه
_
خوابيدي ؟
_
آره
_
امشب چه طوري مي خواد خوابت ببره!
_
امشب سعي مي كنم دير تر بخوابم ( جان خودت!)
_
امشب مگه چه خبره ؟
_
هيچ خبر
حوصلمو سر برد . اون از من هيچ سوالي نمي پرسه . انگار يه شخص اضافي ام . وقتي هم مي گم مزاحمتم ؟ ميگه نه تو مراحمي ! اصلا مشخص نمي كنه كه ميخواد چه كار كنه!
_
سامان شنا بلدي ؟
_
آره بلدم .
آخرين اس كه داد همين بود! تا 1 ساعت بعد وقتي ديدم جواب نمي ده واسش فرستادم : يه وقتايي يهو يادت مي ره داشتي به يكي اس مي دادي
ولي جواب نداد. سامان نيست . كنارم نيست . با من نيست!فقط مثل يه سايه هست . يه سايه ي مبهم . كاش مي فهميد منو و حالمو درك مي كرد .
فرداي اون شب بهش اصلا نه زنگ زدم نه اس دادم . به اميد اين كه وقتي از سر كار اومد بهم زنگ مي زنه! چه خيال خوشي داشتم! ازش هيچ خبري نبود... هيچ خبري .
مي دونستم خيلي بيدار بمونه تا 12 . 12 و نيم ديگه نا اميد شدم از اين كه ازش خبري بشه اين اس رو نوشتم كه واسش بفرستم :
_
ميدونم خوابي جواب نميدي. فقط خواستم بگم از صبح منتظرت بودم همين .خوب بخوابي
همين كه اومدم سند رو بزنم زنگ زد ! ولي تبسم هنوز بيدار بود نمي تونستم صحبت كنم .
خيلي واسم جالب بود ! بهش اس دادم :
_
سلام خسته نباشي خوبي ؟
_
سلام من خوبم تو چطوري ؟
_
بد نيستم مي گذره ديگه...
_
چيزي شده ؟
از بس كه هر وقت اس دادم شاد و سرحال بودم نسبت به اون تعجب كرده هه! گفتم : نه
_
خداروشكر
_
كي اومدي خونه ؟
_
ساعت 3 بود اومدم . خوابيدم تا 8 بعدش يه ناهاري خوردم و به تو اس دادم .
_
به من اس دادي؟ من كه والا اسي نديدم...
_
عزيزم پس كي الان داره بهت اس مي ده ؟
قبل از اين كه جواب بدم دوباره اس داد : ببخشيد منظورم شام بود!
_
آهان الانم خوابت مياد مي خواي بخوابي آره ؟
_
نه فعلا كه بيدارم
_
نگران نباش عزيزم . اس هاي من مثل لالايي ميمونه الان خوابت مي بره!
_
نه بخدا اينطوري نيست . ترنم سعي كن دركم كني بخدا وقتي ميام خونه ديگه جوني واسم نمي مونه
_
باور كن دركت مي كنم واسه همينه كه از صبح اس ندادم مي دونم خسته اي
مطمئن بودم فقط ميگه : مرسي . همين! اصلا با من صحبت نمي كنه ! همين هم شد فقط گفت مرسي !
_
من خوابم مياد فردا امتحان دارم شب بخير.
ديگه جواب نداد . كار داره خسته هست... عيب نداره همه ي اينا رو تحمل مي كنم
فرداش با هما رفتيم كه واسه ي كيميا كادو بخريم . همه ي دوستام گفتن برين باغ فردوس اون جا يه مغازه ي جالب هست از اون جا يه عروسكي چيزي بخرين! ما هم روي حرف اونا رفتيم اون جا . ولي از شانس بد ما مغازه بسته بود ! يه شماره ي موبايل پايين تابلو بود كه بهش زنگ زدم . يه مرد جا افتاده گوشيو برداشت . گفت تا 5 دقيقه ي ديگه شاگردم مياد! ما 10 دقيقه صبر كرديم ولي خبري نشد . باز بهش زنگ زدم گفتم : ببخشيد ما عجله داريم اگه نمياين بريم جاي ديگه ؟
_
الان من زنگ زدم مغازه شاگردم بوده كه ؟
_
من الان جلوي در مغازه ام!
_
كدوم مغازه ؟ شايد يه مغازه ي ديگه باشه!
_
مغازه توي باغ فردوس .
_
نه اون مال داداشمه!
_
شماره ي شما زير تالبوش هست!
_
من تابلو سازم!
دو تا آدم منگل به هم بيوفتن غير از اين نمي شه كه !!! خيلي خنده دار بود چقدر اسكل شديم! واسش 2 تا مجسمه از جاي ديگه خريديم و بعدش رفتيم پارك . دلم واسه سامان راستش تنگ شده بود! زنگ زدم بهش ولي خيلي كم صحبت كرديم با هم!
عصر باز بهش زنگ زدم .گفت با مادرش رفته خريد و وقتي رفت خونه اس مي ده!
همیشه باید کسی باشد
تا بغضهایت را قبل از لرزیدن چانهات بفهمد
باید کسی باشد … …
که وقتی صدایت لرزید بفهمد
که اگر سکوت کردی، بفهمد
کسی باشد که اگر بهانهگیر شدی بفهمد
کسی باشد که اگر سردرد را بهانه آوردی برای رفتن و نبودن بفهمد
به توجهش احتیاج داری
بفهمد که درد داری که زندگی درد دارد که دلگیری
بفهمد که دلت برای چیزهای کوچکش تنگ شده است
بفهمد که دلت برای قدم زدن زیرِ باران
برایِ بوسیدنش برایِ یک آغوشِ گرم تنگ شده است
همیشه باید کسی باشد همیشه…!
برای دلم گاهی پدر میشوم !
خشمگین میگویم : بس کن ؛ تو دیگر بزرگ شدی !
پسر داييم ! بد بختي من يكي دوتا نيست كه . گير داده بهم همش اس ميده . ميگه مي خوام زنم باشي ! مي خوام پيشم باشي با هم باشيم . مزاحم مسخره . تازه مي گه خيلي دلت هم بخواد با من باشي ! من دلم نمي خواد كي رو بايد ببينم ؟ يك بار گفت : يه سوال مي پرسم توروخدا راستشو بگو ؟
_
؟
_
تو هم اندازه ي من عاشقي ؟
ولي من جواب بهش ندادم . باز اس داد :
مي دونم تو هم دوستم داري ولي از روي شرم و حياست كه جواب نمي دي . دوستت دارم باي .
هه! چه قدر پروهست ! آخه اون خيلي از من بزرگ تره . اصلا ما به هم نمي خوريم . اون هم سن پوياست . يعني 10 سال از من بزرگ تره . چه گيري كرديم به خدا !
مثل هميشه اومدن خونه همانا و اس ندادن همان !
شب باز هم خودم بهش اس دادم . چند روز گذشت ...
امتحاناي منم ديگه تموم شده بود . براي آخرين امتحان رفتم خونه ي كيميا اينا مثلا براي درس خوندن! ولي چه درسي !
چند وقت بود مزاحم داشتم اعصابم رو خورد كرده بود ...
دم به دقيقه زنگ ميزد . منم قطع مي كردم . بعد اس مي داد : مي خواستيم آهنگ پيشوازتو گوش كنيم!
عاشق آهنگ پيشواز سامانم . تيكه ي اول آهنگ ميم مثل مادره . خيلي نازه !
از دست اين مزاحم مسخره از صبح تا ساعت 3 كه رفتم خونه ي كيميا اينا گوشيم خاموش بود . وقتي رفتم اون حموم بود . چند وقتي مي شد كه يه همستر گرفته بود ولي من هر جارو كه نگاه كردم پيداش نكردم .
يه لحظه گفتم نكنه توي خونه آزاد باشه بره زير دست پام ؟!
توي همين فكر ها بودم كه كيميا اومد توي اتاق . يه قفس هم دستش بود . يه موجود خيلي كوچولو هم توش بود كه اولين نگاهي كه بهش انداختم تنها كلمه اي كه به ذهنم رسيد موش آب كشيده بود .
حالا مي خواست خشكش كنه با سشوار . بساطي داشتيم! مگه صبر مي كرد ! ولي خيلي ناز بود . من كه مي ترسيدم بگيرمش فقط چند بار نازش كردم !
دوست داداشش هم خونه بود . اومدن توي اتاق كيميا . به دوستش گفتيم بگيرش گفت مي ترسم !!!!! خجالت هم خوب چيزيه ! اينقدر لوس حرف مي زد كه من از حرفاي اون خندم مي گرفت . صداشون كه از بيرون ميومد من فكر كردم دختره! يك دفعه اي غش مي كرد از خنده! خلاصه سوژه اي داشتيم !
همين كه گوشيمو روشن كردم پويا اس داد : چرا خاموش بودي ؟
_
سلام عزيزم . ببخشيد مزاحم داشتم خاموش كردم . چطوري ؟ خسته نباشي !
_
تو مزاحم داري به من نمي گي ؟
يا خدا خودمو واسه دعواي حسابي آماده كردم . پويا هم كه عصبي بشه هيچ كسو نمي شناسه ديگه . فوري زنگ زدم بهش . اينقدر بي حال حرف مي زد كه ... اصلا صداش رو نميشنيدم ولي معلوم بود كه حسابي عصبانيه .
_
سلام عزيزم خوبي ؟
_
سلام .
_
خوبي كجايي ؟
_
سر كارم
_
خسته نباشي
_
تو نبايد به من بگي ؟
_
خب گفتم شايد ديگه بي خيال بشه .
_
چند وقته ؟
_
دو ، سه روزي مي شه .
_
شمارشو بفرست .
_
باشه قطع كردم مي فرستم حالا چه خبر؟
_
همين الان .
_
باشه چشم .
واي چه قدر عصباني صحبت مي كرد . فوري شماره رو واسش فرستادم دوباره زنگ زدم بهش
_
كجايي تو ؟
_
خونه ي دوستمم.
_
درس نداري ؟
_
واسه درس
_
خوب بخونيا برو درستو بخون
_
ناراحت نيستي ؟
_
ناراحتم . يادم مي مونه
_
ببخشيد .
_
بخشيدم ولي يادم مي مونه .
بهش گفتم رفتم خونه اس مي دم و خداحافظي كرديم ولي حالم گرفته بود .
خب تقصير من چيه ؟ هر كسي مزاحم داره . منم كه بهش گفتم . مي خواستم جريان پسر داييمو بهش بگم ولي پشيمون شدم .
يه وقت مي گه شمارش رو بده اون وقت مي مونم توي گل!
از صبح از سامان خبر نداشتم . آهنگ فرشته ي پاكشو گذاشتم . كيميا گفت : قطعش كن درس دارم مي خونم ! من هم بي توجه به اون گفتم : الهي فداي صداي نازت بشم . چه قدر خوشگل مي خونه !
_
گمشو بابا. الان هي قربون صدقش مي ره . دو دقيقه بعد هي زير گوش من ويز ويز مي كنه كه : سامان خيلي بي شعوري و...سامان چرا زنگ نمي زني مسخره و... ايشالا بگم چي بشي و... كدومشو باور كنم ؟!
_
عاشق نشدي بفهمي من چي ميگم.
_
بمير بابا گشنگي نكشيدي عاشقي يادت بره .
واقعا اينطور بود ؟ ! نمي دونم...
باز اين پسر داييم اس داد. ظهر همون روزي كه قرار بود برم خونه ي كيميا اينا .داشتم درس مي خوندم.
منم وقتي دارم درس مي خونم بايد دورم خلوت باشه وگرنه حواسم پرت مي شه . حالا هم كه فكرمو مشغول كرده بود .
داشت گريم ميوفتاد ! پيش خودم گفتم : توروخدا بذار درسمو بخونم !
_
اجازه مي دي برم ؟
_
چي ؟
_
ميگم اجازه مي دي برم ؟
_
كجا ؟ من ؟
_
آره عشقم اجازه مي دي قربونت برم ؟ چكار مي كني ؟
آخه به تو چه مربوطه كه من چه كار مي كنم ؟ مگه من از تو مي پرسم !
_
درس
_
خسته نباشي مزاحمت نميشم ديگه ه م س ر
خدايا ؟ اين ديگه كيه ؟ همسر يعني چي ؟ من اونو دوست ندارم نمي خوامش من سامانو دوست دارم! ولي با اخلاق و رفتارش نمي سازم .
هما كه ميگه : تو ديوونه اي ! چرا پسر داييتو به خاطر سامان كه خودت داري مي گي مال هم نيستين از دست مي دي ؟
كيميا هم مي گه : جوابشو اصلا نده...يا به مامانت اينا بگو.
درسته كه مزاحمه ولي نمي خوام توي دردسر بيوفته . اون تا كي مي تونه واسه ي من صبر كنه ؟ هي ميگه تو زن خودمي و از اين مزخرفات .
من الان تازه 16 سالمه . خيلي خيلي خيلي خيلي زود بخوام ازدواج كنم 23 سالگي .
اون موقع اون 33 سالشه . من با پدر بزرگم قرار نيست ازدواج كنم! البته اگه عشق و علاقه باشه 20 سال هم مشكلي نيست! مهم اينه كه من هيچ احساس محبتي نسبت به اون ندارم!
فرداي روزي كه شماره ي اون مزاحم رو به پويا دادم مثل هميشه داشتيم پياده ميومديم خونه . توي راه يهو واسم اس ام اس اومد .
هي توي دلم مي گفتم خداكنه سامان باشه! حال كيميا هم خيلي خوب نبود كه بگه هول نكن اون نيست!
همون مزاحم بود .يه حرف بد نوشته بود كه يهو من بلند گفتم : هييييييييييي چه قدر بي شعوره !
يه خانومه داشت از كنارمون رد مي شد همچين مارو نگاه كرد كه!.. خيلي حرف بدي نوشته بود بي شعور!
گفتم به پويا بگم ؟ نگم ؟
كيميا گفت : اگه خودت بگي بهتره تا اون خودش متوجه بشه .
تا اومدم به پويا زنگ بزنم 1 اس ام اس ديگه اومد . يه عكس خيلي بد بود . زيرش نوشته بود : از اينا دوست داري ؟
يعني واقعا هر چي بگم كم گفتم از بي شعور بودنش . احمق عوضي . انگل جامعه!
هر چي به پويا زنگ زدم جواب نداد. نمي دونم بهش بگم ؟نگم ؟ اگه خودش بفهمه خيلي بد مي شه . خيلي دو دلم .
سامان حالش خيلي خوب نبود . مي گفت غلظت خونش زياد شده رفته خون داده . از صبح تا شب ازش خبري نميشد ...
آخر هم خودم زنگ مي زدم و شب هم اول خودم بهش اس مي دادم . 3 يا 4 تا اس مي داد و بعد خوابش مي رفت!
براي پويا كه گفتم گفت : يا بايد تموم كني يا بايد چند وقت جدا باشين از اون بهتر هم هست .
چرا همه اينو مي گن ؟من نمي تونم با اخلاق سامان كنار بيام .
اون واسش عاديه كه از صبح تا شب خبري نگيره . ولي من نه ...
اگه واسش مهمم حد اقل اينه كه يه اس بده يا اصلا 1 تك بزنه!
ديشب خوابشو ديدم . خواب ديدم زنگ زدم بهش
_
سلام عزيزم خوبي ؟
_
سلام
_
كجايي ؟
_
رستوران .
صداش رو مي شنيدم كه گفت : قربونت برم 1 لحظه چشماتو ببند آفرين عشقم . گوشيو قطع كرد !
داشت با 1 نفر صحبت مي كرد . الهي فداش بشم!
صبحا كه واسه نماز بيدارش مي كردم هميشه ميگه : مرسي قربونت برم! گرچه شايد 2 هفته اي مي شد كه بيدار نمي شد!
ميگفت قضاشو مي خونم . هنوز صداي " قربونت برم " گفتنش به اون دختره توي گوشمه .با اين كه خواب بود ولي خيلي بد بود .
الهي زنش بميره!
انگار توي خواب حس مي كردم مي خواد بهش حلقه بده . از خواب پريدم ساعت 3 ونيم بود .خوابم نبرد ديگه .تا 4 و نيم بيدار بودم بعد نماز دوباره خوابيدم . كاش تعبير نشه!
دلم واسه ي روزاي قبل تنگ شده !
حالم خوب است اما دلم تنگ آن روزهاييست كه مي توانستم از ته دل بخندم
چه قدر ناشكري كردم!
سامان اولا خيلي خوب بود . مي رسيد دم خونه زنگ مي زد .الان چي ؟ الان زنگ كه نميزنه اس هم اگه من بدم... واي ياد روزايي اول ميوفتم كه مي گفت : عشق مني . منم مي گفتم : تو هم عشق مني !
الان چي ؟ الان كجاست ؟ عيب نداره .همين كه هست همين كه مي تونم ازش خبري بگيرم واسم بسه .

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: رمان ایرانی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 26 دی 1394برچسب:, | 9:36 | نویسنده : محمد |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • سحر دانلود